خاطراتی از سید احمد خمینی(١)
آیتالله هاشمی رفسنجانی از پر سابقهترین مبارزان سیاسی در برابر رژیم پهلوی و دارای سمتهای سیاسی عالی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی وی و همراهی ایشان با امام خمینی(س)، در پیش و پس از انقلاب اسلامی و حضور وی در سمت های گوناگون در نظام جمهوری اسلامی، ایشان را به منبعی از خاطرات سیاسی و اجتماعی نیم قرن گذشته مبدل ساخته است. در این روزها که مصادف با هیجدهمین سالگرد ارتحال یادگار امام(س)، حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی، است بخشهایی از خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره روابط و فعالیت های سیاسی و مبارزاتی این دو با یکدیگر را مرور میکنیم.
سابقه آشنایی
تا آنجایی که من یادم هست ما با خانواده امام به طور کلی از گذشته، از زمانی که در همان کوچهای که امام منزلشان بود؛ یعنی کوچه یخچال قاضی، ارتباط داشتیم. ما هم در همان کوچه، منزل اخوان مرعشی بودیم. من اول طلبگیام بود که از دور، امام را شناختم. به خاطر همسایگی و طبعاً در حد اسم با خانواده امام آشنا شده بودم. در زمانی که مبارزات شروع شد و ما در خدمت امام بودیم، بیشتر نزدیک شدیم، آن وقت حاج احمد آقا هنوز کوچک بود. من بیش از ده سال از احمد آقا بزرگتر بودم. ایشان آن موقع هنوز درس میخواند. دانشآموز بود. کم کم که بنا شد احمد آقا طلبه شود و طلبه شد یک تناسب صنفی هم پیدا کردیم. ما قبل از آن با مرحوم شهید حاج آقا مصطفی آشنا بودیم. ایشان از ما بزرگتر بودند.
در جریان مبارزه که احمد آقا وارد شده بود، بعد از اینکه امام را تبعید کردند و حاج آقا مصطفی را هم تبعید کردند، طبعاً ما نزدیکترین و طبیعیترین وسیلهمان برای ارتباط با امام، احمد آقا بود. دائماً هم کار داشتیم، یا میخواستیم نظر امام را در مسایل بدانیم یا میخواستیم پیغامی به امام بدهیم. البته راههای مختلفی برای این منظور بود، ولی بهتر از همه و راهی که خیلی مطمئن عمل میشد، احمد آقا بود. در طول مدتی که با حاج احمد آقا کار میکردیم، اطمینان لازم به وجود آمده و آشناییها هم قویتر شده بود. سالهای آخر مبارزه، من بازداشت شدم و در زندان بودم و این رابطه کم شد. فقط در حد پیغام و از دور بود. وقتی که از زندان آزاد شدم، احمد آقا خدمت امام در نجف بود.
در پاریس ارتباطمان دوباره شروع شد، از طریق تلفن و دیگر ارتباطات رسمی و علنی. با برگشتن امام، با توجه به نقشی که حاج احمد آقا داشتند در شکل گرفتن مسایل اوایل انقلاب و همچنین نقشی که من داشتم این آشناییها و همکاریها به مرحله عملیتر و خیلی ملموس و وسیعتری رسید.
ارتباط محدود و مخفی
مطالبی در زمینه ارتباط ما و مرحوم حاج احمد آقا زمانی که من در نجف بودم و ایشان در قم، وجود دارد. مثلاً شیوههای ارسال پیام برای امام و کارهایی که در مبارزه داشتیم، و من در سطح کلی میگویم. یعنی کارهایی که آن موقع میکردیم، بیشتر اعلامیه بود یا رسیدگی به خانوادهها و نیازهای مبارزین، یا پیدا کردن نیروهای جدید. البته در آن زمان به طور علنی نمیتوانستیم کار کنیم. این نوع کارهای ما همه غیررسمی و غیرعلنی بود و نمود خارجی نداشت، با یک مقدار احتیاط. زیرا بالاخره ایشان به عنوان پسر امام شناخته شده و زیر نظر بود. من هم به عنوان کسی که زندان رفته بودم و مورد توجه ساواک بودم، حرکاتم زیر نظر بود. پس لازم بود این ملاقاتها، مذاکرهها و ارتباطها را مخفی نگه داریم و پوششهایی برایش درست کنیم که چنین پوششی هم بین ما و احمد آقا کم بود. لذا ارتباطمان را محدود میکردیم.
حضور امام در پاریس
در دوران اقامت امام در پاریس من به آنجا نرفتم، اما تعدادی از دوستان رفتند. در آن دوران ما کار زیادی داشتیم و فکر میکردیم یک سفر چند روزه به پاریس موجب میشود به کارها آسیب برسد. البته تمایلات شخصی بود که آدم دلش میخواست برود و امام را زیارت کند، زیرا خیلی وقت بود که امام را ندیده بودم. چند سال قبل و پیش از آنکه به زندان بروم، فکر میکنم سال 53 یا 54 بود که رفتم سوریه و از آنجا با گذرنامه جعلی که شهید محمد منتظری برایم درست کرد. (ایشان آنجا بود و شناسنامهها و تذکرههای زیادی داشت. یکی از کارهایش این بود که برای افراد تذکره درست میکرد، برای من هم یکی درست کرد و مرا از طریق سوریه به نجف برد.) خیلی آسان رفتیم بغداد و از بغداد به نجف و امام را زیارت کردیم.
آن موقع حاج آقا مصطفی آنجا بودند. به نظرم حاج احمد آقا نبودند. هم امام را زیارت کردیم، هم حاج آقا مصطفی را. وقتی که برگشتم مرا گرفتند. دیگر حاج احمد آقا را ندیدم تا وقتی که انقلاب پیروز شد. وقتی هم که من از زندان بیرون آمدم، ایشان در ایران نبودند.
وقتی که ایشان در پاریس بود ارتباطمان با تلفن و نامه بود. بعد از اینکه من از زندان بیرون آمدم، ارتباطمان توسعه پیدا کرد.با حضور حاج احمد آقا در کنار امام ما مطمئن بودیم که کارها درست انجام میشود.
البته همانطور که گفته شد ما در گذشته با هم کار کرده بودیم و اعتمادی حاصل شده بود. اصولاً اعتماد به تدریج درست میشود، یک مرتبه که به وجود نمی آید. البته پسر امام، خودش یک زمینه مناسبی بود برای اینکه زود اعتماد کنیم. وی در دوران مبارزه با ما کار کرده بود. ما هم برای اطرافیان و فرزندان امام شناخته شده بودیم. آن اعتماد زمینهاش قوی بود. ما به احمد آقا با اینکه کوچکتر از ما بود و در کارها هم با شجاعت بیشتری وارد میشد اعتماد خوبی داشتیم. یعنی سطح این اعتماد در حدی بود که کارهای بسیار خطرناک را هم حاضر بودیم با هم در میان بگذاریم و در این فاصلهای که هنوز امام نیامده بودند از پاریس، در اینجا تشکیلاتی تنظیم میشد. فرض کنید مثلاً شورای انقلاب تشکیل شده بود. گروههایی برای اعتصاب، برای اداره راهپیماییها، برای رسیدگی به خانوادههای شهدا و مصدومین، برای تکثیر و توزیع اعلامیهها و پیامهای امام و برای دیگر کارها شکل گرفته بود. گروههای مختلفی بودند که از طریق ارتباطاتی که با احمد آقا وجود داشت، در اکثر موارد با امام مشورت میشد. مثلاً هیئتی بنا بود به خوزستان برود برای حل مشکل نفت، زیرا کارکنان نفت اعتصاب کرده بودند و صنعت نفت تعطیل شده بود. از طرف دیگر میخواستند نفت صادر نشود و در نتیجه نفت مصرف داخلی هم تأمین نمیشد و برای مصرف مردم هم نفتی پالایش نمیشد. زمستان بود و مردم در زحمت افتادند و خیلی مشکل پیدا شد. هم رژیم در مشکل افتاد و هم مردم. امام از طریق مشورتهایی که صورت میگرفت، البته عمدتاً از طریق احمد آقا و مسافرانی که رفت و آمد میکردند، به این نتیجه رسیدند که باید نفت داخلی را تأمین کنیم و بنا شد هیئتی که میرود از طرف امام باشد. در مورد ترکیب این هیئت با حاج احمد آقا صحبت کردیم. احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند: «نظر امام این است که تو هم در آن هیئت باشی». من موافقتم را اعلام کردم، و وقتی که امام حکم تشکیل هیئت را دادند، من هم به عنوان عضو هیأت تعیین شدم و رئیسش مهندس بازرگان بود. به بیان دیگر در مورد کارهایی که در اینجا انجام میشد بلافاصله از طریق تلفن، آنهایی که علنی بود یا آنهایی که سرّی بود از طریق پیک، ما با هم صحبت میکردیم و کاملاً ایشان از آنجا در جریان تشکیلات ما در اینجا بود. اما بنا بود ایشان اعلام نکنند. موضوعی که پیش میآمد حاج احمد آقا تلفنی از من یا از دیگری میپرسیدند. به هر حال رابط فعال ما در خدمت امام حاج احمد آقا بودند. از وقتی که وارد ایران شدند تا زمان صدورحکم نخست وزیری مهندس بازرگان چند روزی طول کشید. این چند روز خیلی روزهای پرحادثهای بود. هر لحظه ما مسئله داشتیم. همان موقع از طرف بختیار نمایندگانی به مدرسه رفاه برای مذاکره درباره چگونگی انتقال قدرت میآمدند. آنها در فکر چگونگی تثبیت قدرت بودند و ما در فکر چگونگی انتقال قدرت. در این مسایل، حاج احمد آقا خیلی فعال بود. خوب، امام یک مقدار زیادی گرفتار تشریفات و رفت و آمد مردم بودند. مرتباً مردم میآمدند و میرفتند. امام هم باید به احساسات مردم جواب میدادند. لحظه به لحظه لازم بود که با امام ارتباط داشته باشیم. آن موقع که باید امام افرادی را معین میکردند برای مسئولیتهای سنگین مملکتی. آن روزها مشاوره ما و حاج احمد آقا خیلی جدی و فعال بود. ما هم نوعاً در مدرسه علوی و مدرسه رفاه، نزدیک هم بودیم. مقرّ ما مدرسه رفاه بود و امام در مدرسه علوی بودند. جایی هم داشتیم که برای مشورت مینشستیم. کارهایی که از دوازدهم تا بیست و دوم بهمن ماه شد واقعاً یک فصل مهمی از تاریخ است. آن موقع عادت نداشتیم که آنها را یادداشت کنیم، زیرا هنوز تحت تأثیر دوران تقیه مبارزاتمان بودیم که معمولاً یادداشت نمیکردیم، از ترس اینکه به دست دشمن بیفتد. خیلی از آنها باید از خاطرهها در بیاید. این هفت ـ هشت روز خیلی از سرنوشتهای آینده رقم خورد تا رسیدیم به اینکه میخواستیم دولت تعیین کنیم. شورای انقلاب به عنوان یک مجلس کار میکرد و حاج احمد آقا با آنکه عضو شورا نبود، اما مرتب در جلسات میآمد و نظرات امام را میآورد و نظرات ما را برای امام میبرد و همان ارتباط ویژه من و حاج احمد آقا خیلی مۆثر بود برای تعیین افراد در آن موقع.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
تهیه و تنظیم: حق دوست؛ گروه حوزه علمیه تبیان